tg-me.com/fallosafahmshk/1391
Last Update:
زیستن؛ نه بر پایهی دروغ
(آلکساندر سولژنیتسین/ ترجمهی آبتین گلکار)
زمانی حتی جرئت نداشتیم لبانمان را به زمزمه بجنبانیم. اکنون آثار زیرزمینی مینویسیم و میخوانیم و وقتی برای سیگار کشیدن در پاگردهای اداره با هم روبهرو میشویم، از صمیم قلب لب به شکایت باز میکنیم: چه کارها که از آنهاسر نزده! ما را به کجاها که نکشاندهاند! هم لاف و گزاف توخالی در سطح کهکشانها، وقتی در خودِ خانه فلاکت و بدبختی بیداد میکند، هم تحکیم رژیمهای ددمنش در سرزمینهای دور. هم آتش جنگ داخلی روشن میکنند و هم بیخردانه (با پول ما) مائوتسه دونگ عَلَم میکنند و بعد هم دوباره ما را به جان او میاندازند (ما هم باید برویم؛ مگر راه گریزی هست؟). هر کسی را بخواهند محاکمه میکنند و عاقلان را در دیوانهخانه حبس میکنند. آنها همه چیزند و ما بیقدرتیم.
کار دارد به ته میرسد، اضمحلالِ روحیِ همگانی دارد بر ما چیره میشود؛ مرگ جسمی نیز چیزی نمانده که گُر بگیرد و هم ما را بسوزاند و هم کودکانمان را، و ما همچنان ترسان لبخند میزنیم و تتهپته میکنیم: «چطور میتوانیم مانعشان بشویم؟ ما قدرتی نداریم!»
ما به شکلی چنان نومیدکننده از انسانیت افتادهایم که بابت یک لقمهنانِ امروز، همهی اصولمان را فدا میکنیم، روحمان را، همهی تلاشهای پیشینیان و همهی امکانات آیندگانمان را، فقط برای آنکه به حیاتِ متزلزلمان صدمهای نرسد. در ما نه استواری مانده است، نه غرور، نه گرمایی در دل. حتی از مرگ دستهجمعی در اثر حملهی اتمی هم نمیترسیم، از جنگ جهانی سوم هم نمیترسیم (شاید بتوانیم لای جرز دیوار پنهان شویم)؛ ما فقط از ابراز شهامت مدنی میترسیم! فقط نمیخواهیم از گله جدا شویم، نمیخواهیم یک گام را بهتنهایی برداریم تا مبادا نان سفید و آبگرمکن و اجازهی اقامتمان در مسکو از ما گرفته شود.
آنچیزی که آنقدر در جلسات حزبی به مغزمان فرو کردند دیگر ملکهی ذهنمان شده است: از محیط و شرایط اجتماعی نمیتوان گریخت. هستی است که ذهن ما را میسازد؛ ما چه کارهایم؟ هیچ کاری از دست ما ساخته نیست.
ولی ما میتوانیم. همه چیز را میتوانیم! ولی به خودمان دروغ میگوییم تا خودمان را آرام کنیم. هیچ آنهایی مقصر همهی این چیزها نیست. ما خودمان مقصریم، فقط ما.
با این حرف مخالفت خواهند کرد: «آخر واقعاً هیچ راهی به ذهن نمیرسد! دهانمان را بستهاند. به حرفمان گوش نمیکنند. از ما سوال نمیکنند. چطور میتوان آنها را مجبور کرد به حرف ما گوش کنند؟»
عوض کردن عقیدهی آنها ممکن نیست.
راه طبیعی این بود که آنها را از نو انتخاب کنیم. ولی در کشور ما خبری از انتخاب مجدد نیست.
در غرب، مردم با اعتصاب و تظاهرات اعتراضی آشنایند، ولی ما بیش از حد توسری خوردهایم؛ برایمان ترسناک است. مگر میشود یکدفعه دست از کار بکشیم؟ مگر میشود یکدفعه به خیابانها بریزیم؟
همهی راههای دیگری هم که در یک سدهی گذشته در تاریخ تلخ روسیه آزموده شدهاند ناکارامدترند و به درد ما نمیخورند. حالا که همهی تبرها هر چه را میخواستهاند قطع کردهاند، حالا که هر چه کاشته بودیم میوه داده است، خوب میبینیم که چه گمراه و چه متوهم بودند آنان جوانان مطمئنی که فکر میکنند با کشتار و طغیان خونبار و جنگ داخلی میتوان کشور را به عدالت و خوشبختی رساند. نه، از پدران روشنگرمان سپاسگزاریم! ما دیگر این را میدانیم که وسیله و روشهای ناپسند نتایجی بهمراتب ناپسندتر به همراه میآورد. باشد تا دستهای ما پاک بماند!
پس حلقهی شوم بسته شد؟ پس بهراستی هیچ راهحلی وجود ندارد؟ پس ما فقط باید بیعمل و منتظر بمانیم تا شاید خودبهخود اتفاقی بیفتد؟
ولی این حلقهی شوم هیچگاه خودبهخود از ما جدا نخواهد شد، اگر همهی ما هر روز آن را به رسمیت بشناسیم، مدحش بگوییم و تحکیمش کنیم؛ اگر دستکم خود را از حساسترین نقطهی آن دور نکنیم.
از دروغ!
هنگامی که زور و خشونت وارد زندگی آرام مردم شود، چهرهاش از فرط غرور و اعتمادبهنفس گلگون خواهد شد؛ گویی پرچم به دست میگیرد و فریاد میکشد: «من خشونتم! کنار بروید! متفرق شوید! لهتان میکنم!» ولی زور و خشونت بهسرعت پیر میشود؛ چند سالی که بگذرد، دیگر آن اعتمادبهنفس را نخواهد داشت و برای آنکه خود را سر پا نگه دارد و چهرهی موجهی از خود نشان دهد، بهحتم ناگزیر است «دروغ» را نیز متحد خود کند. زیرا زور و خشونت را با هیچچیز جز دروغ نمیتوان پنهان کرد و دروغ نیز فقط با زور و خشونت سر پا میماند. خشونت هم دست سنگین خود را هر روز بر شانهی همه فرود نمیآورد: او از ما فقط طلب اطاعت و فرمانبری از دروغ دارد، طلب شرکت هرروزه در دروغ. بنیاد سرسپردگی همین است.
BY Fallosafah | فلسفه محمد سعید حنایی کاشانی
Warning: Undefined variable $i in /var/www/tg-me/post.php on line 283
Share with your friend now:
tg-me.com/fallosafahmshk/1391